همیشه عاشق درس خوندن و نمره ی خوب اوردن بودم. حتا اگه تنبلیمم میشد بازم هرجور شده شب امتحان درسمو میخوندم و نمرم خوب میشد. عاشق شاگرد اول شدن و نمره کامل گرفتن بودم. واسه همین هیچ وقت فکر نمیکردم درس خوندن برام سخت باشه چون میدونسنم یه قانونه واسم که باید هرجوری شده بخونم و نمرم خوب شه، حتا اگه حالم از درسی بهم بخوره. به همین خاطر ادمایی که از درس خوندن ناله میکردنو درک نمیکردن خصوصن وقتی میگفتن علاقه نداریم و تو انتخاب رشته دقت کن. پیش خودم میگفتم اینا شعره من هردرسی جلوم بذارن چون درس خوندن واسم یه قانونه حتمن میخونمش حتا اگه دوسش نداشته باشم. آدمایی که خدا خدا میکردن لیسانسشون زودتر تموم شه برام قابل درک نبودن چون میدونستم اگه درس بخونی تموم میشه همشم برمیگشت به اینکه درس خوندن برام یه قانون بود.
الآن ولی. من جای همه ی اون آدمام. خدا خدا میکنم درسم تموم شه بره،حتا میترسم ، میترسم ازینکه نکنه به خاطر افسردگی یه ترم بیشتر از این کش بیاد. دیگه درس خوندن برام قانون نیست، یه جورایی خفگیه، دوست دارم هرچه زودتر رها شم و نفس بکشم. دیگه با ذوق نمره ی خوب سختی های درسو تحمل نمیکنم. دیگه الان شک دارم رشته ای که دارم میخونمو دوست داشته باشم. دیگه لذت نداره. دیگه فقط استرسی که دارم برام از درس خوندن مونده. دیگه الآن ارزو میکنم درسم تموم شه. اگه راه داشت التماس کسی میکردم مدرکمو بده من برم به پاش میافتادم. دیگه هیچ ذوقی نمونده.
کاش میشد. کاش از پسش بربیام. خدایا کمکم کن
شکرت.
درباره این سایت